بار دیگر؛ نگاه...

یادداشت های یک پژوهشگر فرهنگ

بار دیگر؛ نگاه...

یادداشت های یک پژوهشگر فرهنگ

«من» و فروید

حکایت من و فروید از آنجا آغاز می شود که:

متن فروید را پیش از این نخوانده بودم و هرآنچه می دانستم، «درباره فروید» بود. نویسنده ای فرانسوی کتابی دارد به عنوان: «چگونه درباره کتابهایی که نخوانده ایم، صحبت کنیم؟» و صد البته که ما این ترفند را درونی کرده ایم و بسیار به کار می بریم. باید اقرار کنم خواندن «درباره فروید» (آن هم اندک و بنا به ضرورت شب امتحانی و کنکوری) مرا تا اندازه ای به تقلیل گرایی دچار کرده بود تا این که «تمدن و ملالت های آن» را به دست گرفتم.

در فصل نخست، او به دنبال پاسخ به اشکالی که «رومن رولان» متوجهش ساخته می گردد. وی سرچشمه اصلی احساس دینی را نوعی «جاودانگی اقیانوسی» می دانست و فروید سعی بر آن دارد تا هم آن را بفهمد و هم تعبیری بهتر مثلا «پیوند ناگسستنی با جهان خارج» را ارائه دهد. اینجاست که فروید از «من» می گوید؛ «من»ی به دو معنا؛ و هر چه می کشیم از این دو جنبه «من» است! نخستین معنا آن است که در زبان آلمانی معادل واژه Ich قرار می گیرد. «من»ی که مستقل، یکپارچه و متمایز از چیزهای دیگر نمودار می گردد. معنای دوم «من» معادل واژه آلمانی Es است و به «نهاد» ترجمه می شود. این «من» بدون مرزهای دقیق تا درون موجودیت ذهنی ناهشیار ادامه می یابد.

فروید، جدایی من از نهاد را یکباره نمی داند بلکه آن را در طول روندی ناخودآگاه از کودکی تا بزرگسالی تبیین می کند.

به تعبیر فروید، یکی از انگیزه های جدا شدن من از انبوه احساس ها، دردها  و نارضایی های مکرری است که ناقض اصل لذت به مثابه حاکم مطلق است. وی ادعا می کند: ممکن نیست مرزهای این «من» لذت جو در اثر «تجربه» تغییر نکند. به تعبیری دیگر، «من» در ابتدا شامل همه چیز است و سپس جهان بیرون را از خود جدا می کند. بنابر این «من» امروزی ما باقیمانده منقبض شده احساسی بسیار فراگیرنده تر است که به نوعی بیانگر «جاودانی اقیانوسی» مورد نظر رولان است.

در فصل دوم، توجه فروید به آن چیزی است که فرد عادی از دین خود می فهمد. به نظر او، فرد عادی نمی تواند تقدیر زندگی را جز در هیات یک پدر متعال تصور کند. از نظر فروید، دین فقط باید به دین فرد عادی اطلاق شود.

در ادامه فروید از گوته شاهد می آورد: «آن کس که علم و هنر دارد، دین نیز دارد؛ آن کس که هیچ یک از آن دو را ندارد، بگذار دین داشته باشد.» و با بهره جستن از این گفتار، پل می زند به سه نوع وسیله تسکین بخش که ناملایمات زندگی را بر ما گوارا می سازند:

1- سرگرمی × کار علمی

2- ارضاهای جانشین × هنر

3- مواد سکرآور × مشروبات الکلی

و در این میانه، سخن از هنر و علم هست؛ اما مواد سکرآور جایگزین دین شده اند و گویی کارکردی بهتر از دین دارند.

به نظر فروید، هدف زندگی به وسیله برنامه «اصل لذت» تعیین می گردد. در عین حال، ما سه نوع رنج را متحمل می شویم: از جسم خود، از جهان بیرون و از رابطه با دیگران. انسان ها زیر فشار این همه رنج گوناگون عادت کرده اند که انتظارات خود را از سعادت کاهش دهند، چنان که اصل لذت نیز خود تحت تاثیر جهان بیرون به اصل واقعیت که کم توقع تر است، تبدیل می شود.

در جمع بندی باید گفت:

برنامه ای که اصل لذت جویی به منظور سعادتمند شدن بر ما تحمیل می کند، اجراشدنی نیست. با این وجود نباید کوشش هایی را که ما را به تحقق آن نزدیک می کنند، رها کنیم.

سعادت مساله اقتصاد لیبیدویی «هر» فرد است؛ لذا هر کس باید خود راهی بیابد که او را نجات دهد. مصلحت زندگی نیز حکم می کند که آدمی همه رضایت خویش را از یک گرایش انتظار نداشته باشد.

دین راه لذت جویی و جلوگیری از رنج را به همگان به یک شیوه تحمیل می کند. فن دین این است که ارزش زندگانی را کاهش دهد و تصویر جهان واقعی را به طور وهم‌آمیخته ای دگرگون کند و شرط این کار، ترساندن عقل است...